ا.آبان

شعر سپید

ا.آبان

شعر سپید

امروز آسمان

شب که پدید آمد

 

شکلِ وقت       وقتی که در می‌رفت       دیدنی بود

 

تا صورت از سرِ صبح برداشت

 

روز مکثی کرد

 

فردا نمی‌دانست که باید بیاید

 

و شب که قطعه‌یی از روشن خورد

 

برتکه‌ای از سیب ریخت که در جهان سوم شد

 

صدای سرد از کوه‌ها سرازیر و سبز از دره سر بالا رفت

 

و آدم که بینِ دو راهه گیر کرده بود عابر شد 

 

در همان راهی که بعدها به چند منجر شد

 

خورشید را از بالای سرِ تک تکِ روزها برداشت و احتکار کرد

 

تا آب که سرتاسری می شد

 

کشتی را به نوح بسپارد

 

شمشیر را لوازمِ زندگی کرد

 

لازم شود گوگرد بیابد

 

باروت را به آدم علاوه کنند

 

و با اینهمه توفیری نکرد

 

باز روز آمد

 

شب      چون گاوِ تاریکی از طویله بیرون زد

 

روز پشتِ گوساله‌ای قهوه‌ای گم شد

 

و ابرکه مادرِ پسر از دست داده‌ای ست

 

در آسمان چرخ زد

 

آنقدر چرخ

 

که خلوتی پیدا نکرد

 

که برایش سیر گریه کند

نظرات 2 + ارسال نظر
مینا دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:34 ق.ظ http://sibenoghrei.blogfa.com

مثل همیشه...

ستاره دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:38 ب.ظ http://3tareyederakhshan.blogfa.com

سلام ممنون که سر زدی
آپ بسیار زیبایی بود
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد