به امید
که شاخهی خم شدهی بیدِ موبلندی لبِ رود بود
خیلی امید نیست
دیگر لیلی
که از دندهی چپِ آدم درز نکرد
برای برگم سر گم نمیکند
ومثل ِقاشقی که دور ِ میز دنبال ِ چنگال میگردد
مرا که جُرم ِ دیگری مرتکب شدهام در تورات گم نمیکند
حالا که میتوانم شبی دراز را به تختخوابم دعوت کنم
به دنبال تو می گردم
ای انسان
24/10/86
واقعا قشنگ و با احساس شعر سرودین ...
درود
دوست عزیز ممنون که سر زدید من هم خوشحال می شوم نظراتتون رو ببینم
شعر خوبی بود
کوتاه
و پر معنا
بدرود
سعی میکنم شمارا به تبسم و تفکر وادار کنم.
انسان...
گوهر کمیابیست این روزها...
در هوای گرم خیلی ها تو زندان آب خنک میخورن !
سنفونی بهار ، نوای ناودانهاست.
طناب دار وصندلی به یک اندازه مقصرند.
بعضی کلمات از ترس حذف شدن خود را پشت نقطه ها پنهان میکنند.
عزرائیل ،رئیس کاروان آخرت است.
بخاطر پایمال کردن حقوق دیگران،کفشهایش را محاکمه کردند.
شاید مفهوم زندگی بر چسب خوب و بد زدن به پیشآمدهاست.
نژادپرستان بر علیه رنگین کمان هم توطئه کردند.
وقتی آسانسور خراب شد ، پله لبخند غرورآمیزی زد.
نگاه آزادی به قلم های بیداراست.
فکرهایم دیگر از مغزم تبعیت نمی کنند.
وقتی دلم «شور» میزند ، تارهای قلبم شروع به نواختن میکند.
بعضی ها مردم را سیاه میکنند و خودشان را روسیاه!
بزرگترین سکوت آفرینش را در کویر پیدا کردم.
زنبور تنها تزریقاتی است که بدون تست آمپول میزند.
برای تاب دادن سبیلش به شهر بازی رفت!
بعضی ها تو ترافیک انقلابند و بعضی ها در مسیر آزادی.
به ستاره ها که نگاه میکنی ، آسمان را فراموش نکن.
آدم بی طرف نداریم چون هرکسی برای خودش طرفی دارد.
هرگز هیچ لحظه ای،
عظیم تر از آن لحظه که می آید نیست.
لحظه های بزرگ می آیند اما به گذشته نمیروند.
لحظه ها به ما میرسند ،
ما را در میان می گیرند،
اندکی نزد ما درنگ می کنند،
اگر لیاقت بهره گیری شرافتمندانه از آنها را داشته باشیم
به دادمان می رسند،
و اگر نداشته باشیم،
طبق قانون طبیعی لحظه های بزرگ ،
واپس می نشینند ،
برای مدتها...
لحظه های تنومند پربار و بر،
نمیگذرند تا نابود شوند .
آنها در ظلمت تفاخر ما ،
که خود را مالک آن لحظه ها می دانیم
مومیایی نمی شوند ،
و همچون سکه یی عتیقه در صندوقی کهنه و بد قفل نمی مانند.
آنها عقب گرد میکنند ،
شتابان،
و در انتظار انسان لایق می مانند...
زیبا سرودین...